کد خبر: ۶۰۲۷
۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۷

اوستای صحافی سنتی و جدید

اصغر شیردوست، بعد از سربازی و تجربه کار‌های مختلف، بالاخره شغل باب دلش را پیدا کرد.

پشت دستگاه روی چهار‌پایه آهنی قرمزرنگی نشسته است. مهره‌های کوچکی را درون محفظه مستطیل‌شکل می‌گذارد؛ مثل چیدن مهره‌های سیاه در چرتکه‌های چوبی قدیمی. یک، دو، سه، .. ده، یازده و ... عدد مهره‌ها که کامل می‌شود، پیچ‌های سیاه دو طرف محفظه را محکم می‌کند و دسته‌های دو طرفش را می‌گیرد به‌سمت پایین، روی زر‌ورق طلایی فشار می‌دهد؛ چیزی شبیه اتو‌پرس.

دسته‌ها را که به سمت بالا رها می‌کند، روی جلد قرمز‌رنگ کتاب، واژه‌های طلایی با خط خوش شکل می‌گیرد. اینجا کارگاه طلاکوبی و صحافی اصغر شیر‌دوست‌کلات در محله گوهرشاد است؛ کسی که نیمی از عمرش را در حرفه طلاکوبی و صحافی کتاب و مجلات سپری کرده است.

از شاگردی تا استادی

متولد ۱۳۵۶ است و به قول خودش از پنجاه، چهار سال کم دارد. از سربازی که آمد، دست به هر کاری زد که فقط بیکار نباشد. از شیشه‌گری گرفته تا بنّایی و آشپزی را امتحان کرد، اما کار که باب دل نباشد، دوامی ندارد، تا اینکه به توصیه برادر بزرگ‌تر که در تولیدی دستگاه‌های خاص طلاکوبی و پرس مخصوص صحافی کار می‌کرد، در مغازه صحافی یکی از موسپید‌های این حرفه به شاگردی مشغول شد.

اول به آقای حسن بیرق‌دار که به وقتش از اسمی‌های این حرفه در مشهد بود، معرفی شد، اما بیرق‌دار به شاگرد نیازی نداشت. ولی او را به شاگردی برادر همسرش، امیر‌حسین زهرایی، معرفی کرد؛ کسی که دهه‌۷۰ استاد صحاف خوبی در محدوده چهارراه لشکر به شمار می‌رفت.

اصغرآقا می‌گوید: آقای زهرایی در کارش خیلی صبور بود و کار‌های خلاقانه و نوآورانه‌ای انجام می‌داد. کار‌های سخت و نشدنی را که کسی قبول نمی‌کرد، برای او می‌فرستادند. شش‌ماه پیشش شاگردی کردم و به‌اصطلاح در این کار راه افتادم، اما خودم می‌دانستم این حرفه چنان ریزه‌کاری دارد که اگر بروم، موقعیت خوب آموختن کنار دست یک استاد را از دست می‌دهم.

اصغر جوان که آن زمان حدود ۲۳ سال داشت، یک سال و نیم دیگر در مغازه آقای زهرایی شاگردی کرد تا فوت استادی را هم یاد بگیرد، تاجایی‌که خود استاد، حکم به مستقل‌شدنش بدهد و بگوید «تو دیگر هیچ نیازی به من و شاگردی در مغازه من نداری.»


هنر منسوخ‌شده

شیردوست از صحافان و طلاکوب‌کار‌های سنتی است که صفر‌تا‌صد کار‌ها را با دستگاه‌های دستی انجام می‌دهد؛ او از شیوه‌های قدیمی‌تر صحافی می‌گوید که امروز دیگر منسوخ شده است و نسل آن صحافی‌کار‌های سنتی تقریبا رو به زوال است؛ ادامه می‌دهد: یک نوع صحافی است به نام ملیچه‌بندی و جزوه‌بندی. این نوع کار خاص کتاب‌های دستی است که هر جزوه چندصفحه‌ای را که نوشته می‌شد، به جزوه با نخ و سوزن دوخت می‌زدند تا پراکنده و گم نشود.

در پایان کار هم جلد چرم را با نوعی چسب که از سریشم بود به کتاب وصل می‌کردند. به جلد چرمی تیماج می‌گفتند. تیماج به چرمی گفته می‌شود که هفت‌بار دباغی و نازک شده باشد. امروز کتاب‌های ملیچه‌دوزی با جلد چرم تیماج‌شده را فقط در موزه‌ها یا کتابخانه آستان قدس یا درمیان اشیای قدیمی و عتیقه برخی خانه‌ها می‌توان پیدا کرد.

او از تبحر صحاف‌های سنتی می‌گوید که هم خطاط بودند و هم تهذیب‌کا‌ر و نیز کاغذ‌ساز؛ «کتاب‌ها خطی بود، با کاغذ‌هایی که در گذر زمان زرد و شبیه کاغذ کاهی شده بود. اگر گوشه‌ای از آن کتاب کنده شده بود، صحاف سنتی که کاغذساز هم بود، با خمیرکردن کاغذ و گذاشتن مقداری به‌اندازه تکه کنده‌شده جای قسمت خالی، خمیر را کنار برگه حالت می‌داد و بعد رویش می‌کوبید که به نازکی کاغذ آن کتاب شود.

با استفاده از رنگ‌های طبیعی هم سعی می‌کرد رنگ آن برگه با رنگ بقیه کتاب فرقی نداشته باشد. خطاط‌بودنش هم آنجا به کار می‌آمد که نوشته کاغذ پاره و کنده‌شده را روی کاغذ اضافه‌شده با خطی شبیه خط کتاب می‌نوشت. این تخصص تا چند وقت قبل فقط در کتابخانه آستان قدس رضوی استفاده می‌شد. بهترین تهذیب‌کار‌ها و صحاف‌های سنتی در آن دستگاه مشغول بودند، اما خبری ندارم که الان چگونه است؛ چون یک نفر را که کتابی خطی آورده بود برایش صحافی کنم، فرستادم حرم، اما آنجا گفته بودند دیگر کار‌های این‌چنینی را قبول نمی‌کنند.»


تازه‌وارد‌های نچسب!

شیردوست دومین کشوی میز چوبی کنارش را بیرون می‌کشد و مهره‌هایی را برمی‌دارد، درون محفظه دستگاه مقابلش می‌گذارد و می‌گوید: روی این مهره‌های سربی حروف فارسی حک شده است؛ الف، ب، ت، ث تا آخرین حرف، ی. از هر‌کدام چند تا در اندازه‌های مختلف وجود دارد. به کنار هم قراردادن این حروف، حروف‌چینی می‌گویند.

صحبت از سخت‌بودن کارشان که می‌شود، می‌خندد و می‌گوید: فکرش را بکنید؛ یک زمانی مطالب روزنامه‌ها با همین دستگاه‌ها روی کاغذ شکل می‌گرفت و بعد کپی می‌شد؛ یعنی روی صفحه‌ای فلزی، به‌اندازه صفحه روزنامه، تک‌به‌تک واژه‌ها کنار هم قرار می‌گرفت، بعد روی صفحه حک می‌شد. به آن دستگاه‌های قدیم ملخی می‌گفتند. الان کار خیلی راحت شده است. روی صفحه‌کلید زده می‌شود و کلمات جان می‌گیرند. حتی برای طلاکوب هم پرینتر طلایی آمده است، اما کیفیت و براقی کار طلاکوبی دستی را ندارد و کسی که دنبال کیفیت است، به‌دنبال نوع جدید نمی‌رود.


افسوس برای انزوای یک هنر

او که کارش را در کارگاه زهرایی شروع کرده است، می‌گوید بورس صحافی و طلاکوب‌کاران در دهه‌۷۰ در محدوده چهارراه لشکر واقع بوده و ادامه می‌دهد: یک‌زمانی محدوده چهارراه لشکر تا میدان ده دی با وجود صحافی بیرق‌دار، زهرایی، پارس مهر فرخ و‌... بورس صحافی‌کاری و طلاکوبی بود. یک دوره‌ای هم سمت میدان راهنمایی تا پاساژ گوهرشاد بورس این کار شد، اما بازار جدید این کار سمت قاسم‌آباد است. اصلا هر جایی مراکز دانشگاهی باشد یا آدم‌های اهل کتاب حضور داشته باشند، تایپ و تکثیر‌ها و صحافی‌ها نیز همان سمت کشیده می‌شوند.

شیردوست از اینکه عمر این حرفه با بازنشسته‌شدن قدیمی‌ها رو به تمام‌شدن است، حس خوبی ندارد و درحالی‌که به مو‌های سپیدش اشاره می‌کند، می‌گوید: در این کار موهایم سپید شد. جوانی‌ام را در این کار گذاشتم تا به اینجا برسم، اما من و هم‌صنفان من که بازنشسته شویم، این حرفه برای همیشه به فراموشی سپرده می‌شود، درست مثل ملیچه‌بندی. جوان‌های امروز حوصله این شغل‌ها را ندارند و من و امثال من هم سر علاقه‌ای که به این هنر داشتیم، پای این کار ماندیم؛ شاید افسوسمان برای همین باشد که این هنر بی‌میراث‌دارمی‌ماند.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44